محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

فرشته خونه ما

این هم فرشته خونه ما: قربونت برم مهربون. راستی یه فرشته مهربون دیگه هم تو خانواده داریم. مهرناز گلی که امروز از طرف مدرسشون رفته مشهد. قربونش بره خاله. اونقدر این بچه پاکه که میدونم خدا بهش جواب نه نمیگه. ازش خواستم کلی برامون دعا کنه... ...
21 فروردين 1392

سفرنامه عید

سال تحویلو کنار مامان بزرگ بودیم چون تنها بود. ما تو عید دوسه تا تولد و دوسه تایی هم عروسی داشتیم. اول از همه تولد خودم بود که سوم فروردین بود و بابایی زحمت کشیدن یک عدد کیک خریدن و دوتا شمع ( که نشان دهنده این بود که من همیشه براش جوون 20 ساله هستم. اینو خودم تعبیر کردم و بهش نگفتم ) و خونه پدرجون با بروبچ یه جشن کوچیکی گرفتیم و چون روزهای اول عید و بساط دید و بازدید گرم بود و واسه اینکه از عیدیها عقب نمونم، قضیه بیرون رفتن و ادامه شادی رو انداختیم برای روزهای آتی. من و بابایی با مهرناز و خاله جون وحیده و شما رفتیم کنار دریا و بستنی حاج نعمت (شعبه 36 ) بعدش هم پارک بازی برای مشعوف کردن شما و در نهایت اومدیم خونه دایی جون.. تولد بع...
19 فروردين 1392

بازگشت به خانه

جمعه ساعت 3 و نیم صبح راه افتادیم به سمت تهران تا به ترافیک نخوریم.. و ساعت 7 صبح خونه بودیم. تو راه پله بادیدن خونه کلی ذوق کردی و گفتی آخ شون!! تیران!! خوش میگذره !! تا اومدیم خونه کلی به اسباب بازیهات سلام دادی و بین اینهمه لباس و وسایل و خوردنی ا ومدی پخشش کردی. کلی براشون حرف داشتی و مشغول بودی تا من به کارام رسیدم. اما همه چی همینطوری خوب پیش نرفت. موقع خواب و گریه های غمگینت برای خالشون ناس جیگرمونو کباب کرد. کلی بهش زنگ زدم و پرسیدم که وقتی پیشش میخوابیدی عادتت چی بود تا اینکه چند ساعتی خوابت برد و نصفه شبی بیدارشدی و تا صبح گریه کنان و شیون کنان. جای خوابت عوض شده بود و خیلی بسختی خوابت میبرد. صبح هم با ما بیدار ش...
17 فروردين 1392

تشکر و قدردانی

با تشکر از همه دوستام که عید و تولدم رو تبریک گفتن و من هم ازشون عذرخواهی میکنم که سرم شلوغ بوده و سرع پیامشونو فقط تایید کردم. همتونو دوست دارم و براتون سال خوب و خوشی رو آرزو میکنم. سالی پر از خیر و برکت برای همه. دلمون حسابی تنگ شده بود.. ...
17 فروردين 1392

عروس خانمی

این هم عروس خانم محیا گلی: عروس رفته گل بچینه: دسته گل کاهویی: این لباسو تو شمال دوختن برات. آخه آماده هاش شلوغ پلوغه و خوشم نمیاد دمپایی پلاستیکیو داشته باشید.. ایشاله عروسیتو ببینم. اشک تو چشام جمع شد.. ...
11 فروردين 1392