سال تحویلو کنار مامان بزرگ بودیم چون تنها بود. ما تو عید دوسه تا تولد و دوسه تایی هم عروسی داشتیم. اول از همه تولد خودم بود که سوم فروردین بود و بابایی زحمت کشیدن یک عدد کیک خریدن و دوتا شمع ( که نشان دهنده این بود که من همیشه براش جوون 20 ساله هستم. اینو خودم تعبیر کردم و بهش نگفتم ) و خونه پدرجون با بروبچ یه جشن کوچیکی گرفتیم و چون روزهای اول عید و بساط دید و بازدید گرم بود و واسه اینکه از عیدیها عقب نمونم، قضیه بیرون رفتن و ادامه شادی رو انداختیم برای روزهای آتی. من و بابایی با مهرناز و خاله جون وحیده و شما رفتیم کنار دریا و بستنی حاج نعمت (شعبه 36 ) بعدش هم پارک بازی برای مشعوف کردن شما و در نهایت اومدیم خونه دایی جون.. تولد بع...